به نام آنکه به قلم و آنچه از آن نوشته میشود قسم یاد کرده...
نقدی بر کتاب «جزء از کل»، اثر استیو تولتز (ترجمه پیمان خاکسار از نشر
چشمه):
مستقیم میروم سر اصل مطلب، نکاتی را درباره کتاب معروف و مشهور و در نزد
برخی بسیار محبوب (و البته از حیث داستانی جذّاب) «جزء از کل» اثر استیو
تولتز (ترجمه پیمان خاکسار از نشر چشمه) تقدیم میکنم.
مجبور شدم برای کاری این کتاب را بخوانم که به جهت جذابیت روند داستانیاش
موفق شدم سر موعد (یعنی در عرض 5 روز، 695 صفحه کتاب را بخوانم.)
قبل از شروع، هر چه به زبان فارسی و انگلیسی درباره کتاب جستجو کردم، عمده
تعریف یافتم و تمجید.
آنچه بیشتر نظرم را جلب کرد، تمجید بسیاری از مخاطبان از دیدگاههای
فلسفی و هستیشناسانهی ارائه شده توسط نویسنده از زبان شخصیتهای داستان
بود، چیزی که هم خوانندگان خارجی و هم داخلی به آن اشارات مکرر و تأکید
داشتند و این حساسیت خوانش دقیق کتاب را برای من بیشتر کرد.
پس از ذکر این مقدمه، نکاتی (و در حقیقت نقدهایی) را درباره این کتاب تقدیم
میکنم (کتابی تاریک و مخرّب برای روح!):
1) اگرچه شخصیتهای اصلی داستان از نظر نژاد، یهودی و از نظر اعتقادی، ملحد و آتئیست بودند، اما در چند جای کتاب به صراحت یا به طور ضمنی به ظلم و ستمی که بر قوم یهود رفته اشاره شده است!
نویسندهی کتاب اصرار دارد که به مخاطب خود القا کند، مردم نسبت به قوم یهود متوهّم و بدبین هستند.
مثلاً القا میکند که مردم در مورد ثروتمند بودن یهودیان یا در مورد
فریبکار بودن آنها متوهّم و بدبین هستند؛ و این یکی از تلاشهای زیرپوستی
و مشمئزکننده نویسنده کتاب است.
چرا مشمئز کننده؟
چون شخصیتهای اصلی داستان با وجود اصرار بر آتئیست بودن، در عین حال از
بدبینی مردم نسبت به یهود و مظلوم بودن اونها در طول تاریخ شاکی بودند!
2) نویسنده دلایلی برای اثبات درست
و منطقی بودن باورهای الحادی شخصیتهای اصلی داستان ارائه میکند! دلایلی
که بیشتر مغالطهآمیز است تا منطقی و پاسخهای روشن و مشخصی هم دارد، اما به هیچ وجه در گفتگوهای کتاب، پاسخهای معقولی را که در رد دلایل بی خدایی وجود دارد، ذکر نمیکند!
حتی این احتمال را هم مطرح نمیکند که این مغلطهها ممکن است پاسخ منطقی و متقنی هم داشته باشد!
3) در جای جای کتاب معتقدان به دین و
حتی خدا، افرادی ساده لوح و سطحینگر (و در مواردی هم ریاکار و متزوّر) و
البته با ذهنهای بسته نشان داده شدهاند! نویسنده مکرر در مکرر اصرار دارد بگوید آن معتقدان واقعی به خدا و دین، کسانی هستند که به جهت ترس و ضعفشان به این مفاهیم باورمند شدهاند.
تقریباً مثل حرفهای مزخرفی که امثال نیچه میگویند!
و شما در کتاب هیچ شخصیت معقول، منطقی و مطلوبی را نمیبینید که به خدا و
دین معتقد باشد و این بسیار قابل تأمل است و تا حدودی هم ممکن است
نشاندهندهی دیدگاههای واقعی خود نویسنده در این خصوص باشد.
4) یکی از جفنگیات بزرگ کتاب، جایی است که شخصیت اصلی داستان میگوید: بر
فرض محال اگر خدایی هم باشد، هرگز از این بابت که او را نپرستیدم یا
چیزهایی نظیر این من را مؤاخذه نمیکند! بلکه اگر بنا باشد مرا بابت چیزی
مؤاخذه کند، برای این خواهد بود که چرا برای خودم خوب زندگی نکردهام!
و این روی دیگر اومانیسم است؛
تا جایی که اگر قرار باشد خدایی باشد، بنا
نیست به ما امر و نهی کند یا ما موظّف به پرستش او باشیم، (و اساساً
وظیفهای نسبت به خالق بر فرض وجودش نداریم!) حداکثرش باید از این فرصت
حیات خوب استفاده کنیم و از زندگی لذّت ببریم!
5) اصرار وحشتناک نویسنده که میخواهد مخاطب از طریق داستان و شخصیتهایش بپذیرد که چیزی به نام خدا و دین وجود ندارد.
حتی منشأ تلهپاتی (که نمونهای از آن در آخر کتاب ذکر شده است) را به ذهن
و روان باز میگرداند و نه فراتر از ماده و محسوسات،
و البته اصرار مکرر
شخصیت اول داستان که مکاشفههایش در حالت اغما را نیز زاییده ذهن خودش
بپندارد و نه مشاهدهی روح به واقعیات بیرونی! (که در این امر هم طعنه و تشکیکی غیر مستقیم به مسئله وحی مستتر است!)
6) شرایط کتاب از نظر مسائل اخلاقی نیز روشن است و نیازی به توضیح ندارد. فقط بعضاً با نکاتی جالب نظیر این نیز مواجه میشویم:
شخصیت اصلی داستان از یک طرف ادعا می کند که پایبندی به اصول اخلاقی مضحک است و چیزی به اسم اصول لاتغیّر اخلاقی وجود خارجی ندارد (نظیر خزعبلات برخی به اصطلاح فیلسوفان و اندیشمندان)، اما از طرف دیگر به خاطر اینکه مثلا همسرش با برادرش رابطه دارد، در رنج و عذاب است.
7) شخصیت اصلی داستان نگاهی بسیار منفی و تحقیرآمیز به جامعه و مردم دارد و این عامل دیگری است که در کنار سایر موارد ذکر شده آن را به اثری سیاه و مخرّب برای روح تبدیل می کند.
و در آخر باید بگویم:
حمایت زیر پوستی از قوم یهود و مظلوم و قربانی نشان دادن آنها؛
اثبات عدم وجود خدا و غیر منطقی بودن اعتقاد به آن باوجود وضع دنیا و مردمانش؛
همچنین تأکید بر سادهلوحی، سطحینگری و عدم ایمان مؤمنان به دین و خدا و اینکه اساساً چنین باورهایی ریشه در ترس و ضعف و سادهلوحی اشخاص دارد؛
این سه مورد به خصوص موارد 2 و 3 شالوده و پیام اصلی کتاب است.
بعد از آن که این مطالب را دوستی فرهیخته و اهل علم خواند، میان من و ایشان چنین مکالمهای در گرفت:
مرتضی:
خوب ببین بحث شما روی یک قسمت از محتوای کتاب است.
من:
اگر دقت بفرماید، بحث من روی جان و روح فلسفی حاکم بر کتاب هست، که تهش
خواسته این دیدگاه رو به مخاطب بخورانه، چه زیر پوستی و چه رو پوستی.
مرتضی:
اینکه طرف به جهود بودن چند جا اشاره میکنه و مظلومنمایی که کاملاً طبیعی
این آدمهاست و خیلی هم تابلو و گل درشت این کار رو کرده.
نشون به اون نشون که مثلاً چه اهمیتی داشت که نهنهی مارتین کدوم گوری
بوده و چرا از اروپای هیتلری رفته چین و از اونجا رفته استرالیا.
من:
ببین برادر، من ۷ نکته نوشتم، این فقط یکیش بود؛ اینو هم گفتم که مخاطب هواسش باشه، آبشخور فکری نویسنده جزوِ همان یهودی هست که خدا فرموده:
«أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا (مائده:82)» هستند.
مرتضی:
منظورم اینه که یهودی بودن برای مخاطب ایرانی خیلی تابلو و معلومه و خیلی هم موضوع بحث کتاب نیست.
من:
دوباره تکرار میکنم برادر، من ۷ نکته نوشتم که این فقط یکیش هست و دیگر نکات (مخصوصاً 3 مورد از اونها) خیلی مهمه و نشون میده چقدر نویسنده از حیث فکری در عوضیت به سر میبره.
کتاب جداً اثر مخرب داره رو روح خواننده؛ ولو خواننده خیلی خودشم نفهمه!
مخاطبان عموماً بعد از خواندن این کتاب بوی شک میگیرن!
مرتضی:
ببین فضای کتاب، فضای انسانِ مدرن است که خودش رو خدا میدونه. طبیعیه که توش پوچی، بیخدایی و یا حتی خداستیزی وجود داشته باشه.
من:
ببین، مشکلش اینجاست که القا میکنه این غیرمنطقی بودن اعتقاد به خدا و دین رو
و برای اثبات این نظرش هم مغالطههای شبهِ منطقی میگه.
در کتاب در بین مکالمات هم وقتی هر جا این ادله رو یکی از
شخصیتها به طرف مقابل گفته، هیچ کس جواب نداده (با اینکه مغلطههاش
جوابهای مشخصی داره)
حتی هیچوقت حتی وقتی داره حدیث نفس میکنه دربارهی منطقی و صحیح بودن عدم اعتقاد به خدا و دین، یک لحظه هم به صحّت این نظراتش در درون خودشم شک نمیکنه،
لذا کاملاً یکطرفه سعی در القای این مطلب به مخاطب داره!
و اقلّش اینه که در مخاطب، چه خودآگاه و چه ناخودآگاه القای شک میکنه.
شاید بیشتر از ده بار میگه اعتقاد به خدا و دین ریشه در جهل، ترس و ضعف و علاقه به خود خَر کردن داره!!
جوری این رو به طُرُق مختلف تکرار میکنه که مخاطب واقعاٌ بر روح و ذهنش آثار نامطلوب میگذاره ولو خودش هم منکر وجود این اثر بشه.
مرتضی:
کتاب کلامی نیست که شُبهِ بگه و ادله مخالفش رو هم بگه، معلومه که حرف خودش رو میزنه.
ولی تصویری که از مرگ مارتین تصویر میکنه تصویر انسان بدبخت مدرن است که تا آخر سرش رو به دیوار میکوبه.
و
اتفاقاً این نکته توی انتهای کتاب جالب بود که مرگ، دهن همه رو بدون
استثنا و بدون ترحّم سرویس میکنه و تمام این دیوانه بازیها و این جفنگ
گفتنها وقتی با مرگ قراره روبرو بشی رنگ میبازه.
من:
اتفاقاً اصرار داره بگه با افتخار تا آخرش هم زیر بار نرفت و به حالت شاخ، با سر بالا مُرد؛ بدون ضعف و ترس!!!
در مورد کلامی نبودن کتاب هم باید بگم: اتفاقاً به نظر من، کتاب کاملاً فلسفی و هستیشناسانه و تِز دهنده هست.
داره میگه دنیا و آدم چی هست و چی نیست.
من تقریباً خیلی از کامنتای انگلیسی گوریدز و فارسی طاقچه رو خوندم و حتی کامنتهای زیر کامنتا رو!
چیزی که باعث شهرت و محبوبیتش نزد برخی هست، نه داستان، که همین تِم فلسفی و هستیشناسانشه به گفته اکثر مطلق هوادارنِ کتاب.
مرتضی:
علی این حرفهای این شکلیِ پست مدرن، توی رمانهایی خارجی فراوان است. خوانندهی این کتاب صغیر که نیست. بزرکسال است.
من:
مرتضی چرا در فقه شیعه ممنونع است نشر شبهات؟!
مگر مخاطب کبیر نیست و عقل نداره؟!
برادر من!
یه جمله در یک رمان مذهبی ایرانیِ معتقد به تشیّع، باعث شد کلی در شما ایجاد شبهه و درگیری ذهنی بشه، تا جایی که من رو صدا کردی و از من پرسیدی و برآشفته بودی؛
تازه اون مطلب در مورد یکی از شقوق مقام امامت بود.
حالا این کلاً ماله کشیده به اعتقاد به خدا و دیانت، اونم با انبوهی از شِبهِ استدلال
مخاطب فک میکنی چی میشه بعدش؟
ولو به روی خودشم نیاره!
مرتضی:
در خصوص علت محبوبیتش باید بگم، به نظر من علتش اینه که کتاب، به شدت ساختار توئیتری دارد و جوری نوشته
شده که از هر صفحهاش به فراخورِ حال و هوای مخاطب، جمله برای نقل قول در
اینستاگرام پیدا میشه. و این دلیل اصلی محبوبیتش هست.
من:
داداشم؛ اون قالبشه!
شما اتفاقاً با این حرفت، دقیقاً داری حرف من رو تأیید میکنی.
کتاب پر است از تکههای فلسفی که خودش معنای مجزا داره، بدون نیاز به باقی کتاب و داستانش و به دلیل همین غالب بودن تمِ فلسفی در کتاب هست که به قول شما در هر صفحه مخاطب میتونه یه مطلب مجزا برای استفاده ازش پیدا بکنه.
پایان مکالمه من و مرتضی درباره کتاب جزء از کل؛ اثر استیو تولتز؛ ترجمهی پیمان خاکسار؛ از نشر چشمه